در
فرودگاه بوموسی مینشینم. فرمانده جزیره با تعدادی از سربازها به استقبال
میآیند و کمک میکنند برای خروج از هلیکوپتر . در فرودگاه یک هواپیمای
ترابری سپاه نیز نشسته و مشغول سوار کردن نیروهاست.
فرمانده خوش آمدگویی
میگوید. در قد بلند و چهره استخوانی و چارشونه سرهنگ فرمانده نظامی
منطقه صلابت و اراده پولادین رزمندگان 8سال دفاع مقدس بوضوح مشاهده
میشود.
بقیه گروه متشکل از خبرنگاران و جانبازان غیرویلچری که پیشتر با هواپیما به جزیره آمده بودند حالا جزیره را ترک کردهاند. گروه 8 نفره ویلچری ما با خودروهای موجود به ساختمانی برای صرف ناهار و استراحت راهنمایی شد. با پرس و جو متوجه شدیم تعدادی بومی در جزیره زندگی میکنند و ادارات و بانکها نیز در آنجا فعال هستند و جزیره دارای فرمانداری نیز هست ضمن آنکه بخشی از جزیره نیز تعدادی افراد خارجی بنگلادشی و ... تحت عنوان تابعیت اماراتی حضور دارند.
بعد از استراحت، جناب سرتیپ فرمانده نظامی جزایر و سرهنگ فرمانده نظامی جزیره بوموسی و فرماندار بوموسی به دیدار ما آمدند.
سرتیپ در سخنان خود ضمن اشاره به جنگ تحمیلی و مشارکت جهانی علیه ما در آن جنگ، از توانایی و ایستادگی و روحیه بالای نیروهای رزمنده ما در خلیج فارس خبر داد . و از اینکه نیروها و ناوهای خارجی و آمریکای در هراس دائم بسر می برند.
وی حضور جانبازان را فرصت مغتنمی برای رزمندگان و موجب دلگرمی و روحیه بخشی به رزمندگان دانست.
فرماندار جزیره نیز از تلاش دولت برای احیا و بازسازی و طرح های عظیم سرمایهگذاری صنعتی و گردشگری در جزیره خبر داد.
بعد از این نشست به میدان پرچم جزیره رفتیم برای برگزاری مراسم برافراشتن پرچم، 7 جانباز ویلچری در مقابل پرچم جمهوری اسلامی در ساحل جزیره مشرف به خلیج فارس به صف خبردار ایستادیم و جانباز لطفی دوپا و یک دست قطع شده پرچم مقدس جمهوری اسلامی را به اهتزاز در آورد.
تا یک صدا به دشمنان این خاک مقدس بگویم رزمندگانی که در جنگ تحمیلی 8 ساله مردانه ایستادهاند و از ناموس و خاک و میهن اسلامی خود دفاع کردند و نگذاشتند ذرهای از آن در تصرف دشمن باقی ماند، اکنون با بدنی مجروح با حضور در این جزیزه باز هم اعلام میکنند در برابر دشمنان، در کنار رزمندگان غیور و توانمند جمهوری اسلامی آماده دفاع از وجب وجب کشور خویش خواهیم بود.
ای دشمن ار تو سنگ خارهای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
بعد از اجرای مراسم به سرعت بسمت فرودگاه حرکت کردیم تا به هلی کوپتر برسیم. راننده ما کارمند یکی از ادارات جزیزه و اهل داراب فارس است میگوید 22 سال است که در این جزیره خدمت میکند.
وی در حین صحبتهایش به نکته جالبی اشاره میکند.
میگوید قبلا که سپاه در این جزیره حضور نداشت ما ناوگانهای آمریکایی و
خارجی را که از کنار جزیره عبور میکردند از نزدیک میدیدیم ولی وقتی که
سپاه کنترل جزیره را بدست گرفته اثری از ناوهای نظامی مشاهده نمیکنیم.
با نیروهای نظامی و غیر نظامی جزیره خداحافظی میکنیم و با کمک آنها سوار هلیکوپتر میشویم. حال جمعیت خبرنگاری که برای تهیه گزارش از ما مانده بودند به همراه چند نفر از ساکنان جزیره سوار شدهاند. بطور فشرده هلیکوپتر نشستهایم پرنده آهنین بال اوج میگیرد.
در برگشت برای لحظاتی در فرودگاه تنب بزرگ مینشینم تا چند مسافر پیاده شوند و دوباره بسوی بندر عباس حرکت میکنیم چشم از پنجره بر نمیدارم و از این بالا کشتیهای عبوری و سواحل جزایر و بندرعباس را تماشا می کنم.
هنگام
اذان غروب به بندرعباس رسیدیم و یک راست به هتل رفتیم. از فرط خستگی بعد
از نماز دراز کشیدیم. قرار است برای پرواز به تهران ساعت 10/30 فرودگاه
باشیم.
طبق سنت ایرانیها نیت کردیم به بازار بندر سری بزنیم ولی از فرط
خستگی، نای بلند شدن نداشتیم، عطای بازار را به لقایش بخشیدیم باشد تا
بعد.
ساعت 12 سوار هواپیما شدیم و بسوی تهران راه افتادیم از قضا کمک خلبان هواپیما نیز از فرزند یک جانباز نخاعی است به تهران رسیدیم مسافرها پیاده شدند و ما ماندیم و داستان همیشگی پیدا کردن و آوردن ویلچرها و جابجایی ما ازهواپیما.
رهآورد سفر
این سفر با همه مشقات و سختیهایی که بخصوص برای جانبازان نخاعی ای امثال من داشت و با همه تحمل ناهماهنگیها و سرگردانی و معطلیها و گرمای شدید هوا و خستگیهایی که بهمراه داشت برای من لذت بخش بود.
دیدار از جزیرهای که بمثابه ناوگان غرق ناشدنی جمهوری اسلامی، موجب برتری استراتژیکی جمهوری اسلامی در حساسترین منطقه اقتصادی و سیاسی و نظامی جهان شده و دیدار با رزمندگانی از نسل گذشته و از نسل جدید که در کنار هم، در بدترین شرایط آب و هوایی مشغول پاسداری از کشور و نظام مقدس جمهوری اسلامی هستند.
سوغات من از این سفر کسب دلگرمی و غرور و افتخار از توانایی و اقتدار نیروهای مسلح ما در خلیج فارس بود.
من بعنوان یک جانباز نخاعی بر دستان پر توان این رزمندگان بوسه میزنم و بر این بوسه افتخار میکنم.